همت و فتوت؛

وزیری، اسطوره خاطره های ماندگار (قسمت چهارم)

لینک کوتاه

جایی که اینک ساختمان کتابخانه وزیری است  قبلا دکان رنگرزی بوده است. حاج آقا وزیری با صاحب مغازه صحبت می‌کنند و این محل را از او می خرند. آقای هراتی دو روز بعد از ملاقات حاج آقا وزیری با ایشان، به تهران می‌رود و از آنجا مهندسین را به یزد می فرستد. مهندسین محل را می‌بینند، نقشه ساختمان را می کشند، مصالح را تهیه می‌کنند و ساختمان کتابخانه را شروع می نمایند.
سقف این کتابخانه اولین سقف تیرچه بلوک در یزد است و همه مصالح آن اعم از تیرچه بلوک و غیره همه از بهترین نوعش بوده است. این ساختمان چنان محکم و عالی ساخته شده است که سقف بدون ستون آن با ۱۱ متر دهنه هنوز پس از این همه سال ذره ای ترک نخورده است.
در هر حال ساختمان کتابخانه تمام می‌شود و شب اول فروردین سال ۱۳۴۵ همه معلمین مدارس تعلیمات اسلامی جمع می‌شوند و تحت نظارت خود حاج آقا کتاب‌ها را از آن طرف مسجد به این طرف دست به دست می کنند و در ساختمان جدید در قفسه ها  می‌چینند و بدین گونه در آستانه تحویل سال نو کتابخانه‌ بزرگ وزیری در محل ساختمان جدید که به همت آقای محمد هراتی یزدی ساخته شده بود افتتاح می گردد.
ناگفته نماند که وقتی آقای وزیری پیشنهاد تقبل هزینه ساختمان کتابخانه را به ایشان داده بوده است آقای هراتی می‌گوید:  « پس با کاشی خواهیم نوشت: کتابخانه هراتی». آقای وزیری می فرمایند: « نه، می نویسیم  «کتابخانه وزیری» و پایین‌تر از آن خواهیم نوشت:  ساختمان این کتابخانه به همت و فتوت جناب آقای محمد هراتی یزدی در سال ۱۳۴۴ بنا و اتمام گردید
آقای محمد هراتی یزدی سال ها پس از اتمام ساختمان و استقرار کتابخانه، یک روز کتابخانه را مورد بازدید قرار می‌دهد و چنان به وجد می‌آید که در دفتر یادبود کتابخانه می نویسد:
«بسم الله الرحمن الرحیم»
«در بازدیدی که روز یکشنبه ۵۱/۷/۹ به عمل آمد بار دیگر خدمات ارزنده حضرت آقای وزیری مورد تعظیم و تکریم قرار گرفت و آنچه را که مشاهده نمودم حقیقتا بالاتر از وضعیتی بود که شنیده بودم و لذتی که از موقعیت خود در بنای این کتابخانه بردم بالاترین لذتی بود که در زندگی نصیبم شد. توفیق بیشتر خدمت را از خدای بزرگ مسئلت می نمایم.»
نگرانی وزیری
حاج آقا وزیری که دیگر پیر شده بودند و بیمار هم بودند، مدام فکر می‌کردند و دل نگران آینده کتابخانه بودند. می‌فرمودند:  «باید قبل از مرگ، کتابخانه را به جایی وابسته کنم» این موضوع کم کم به گوش همه رسید.
یک روز معاون وزارت فرهنگ و هنر که از تهران به یزد آمده بود، از کتابخانه بازدید کرد و گفت:  «حاج آقا شنیده ام قصد دارید کتابخانه را به جایی وابسته کنید. کل کتابخانه‌های عمومی کشور زیر نظر وزارت فرهنگ و هنر است. کتابخانه را به ما بدهید. ما خوب اداره اش  می کنیم.» ولی حاج آقا موافقت نکردند.
پس از چندی آقای نصیر عصار که معاون نخست وزیر و رئیس سازمان اوقاف کشور بود از تهران آمد. از کتابخانه بازدید کرد و گفت: حاج آقا کتابخانه را بدهید ما اداره کنیم .حاج آقا فرمودند: «میترسم پول‌های موقوفه ای را که باید صرف کارهای خیر دیگری بشود خرج کتابخانه ام کنید و کتابخانه از بین برود.
از طرف معاون دانشگاه تهران نیز پیشنهاد اداره کتابخانه داده شد. حاج آقا فرمودند:« بهترین جا دانشگاه است ولی چون در یزد دانشگاه نیست می ترسم کتاب‌ها را به تهران منتقل کنید.»
شهردار یزد آقای شریعتی، که حاج آقا را خیلی دوست می داشت و احترام می‌کرد به ایشان گفت:  «آقا، کتابخانه را به من واگذار کنید. یک و نیم درصد درآمد شهرداری ها، مخصوص کتابخانه‌های عمومی است. ما  اداره می‌کنیم.» حاج آقا فرمودند:  «از روزی که من خودم را شناختم تا به حال، شهرداری بودجه ای که بتواند خودش را اداره کند نداشته است. می‌ترسم کتاب‌ها را بفروشید و حقوق کارمندانتان را بدهید.» آقای شریعتی خنده ای کرد و رفت.
خود وزیر فرهنگ و هنر آقای فربد از کتابخانه بازدید کرد و پیشنهاد نمود که کتابخانه به این وزارتخانه واگذار شود. حاج آقا فرمودند:  «فعلاً تصمیمی ندارم هر وقت تصمیم گرفتم به عرضتان می‌رسانم.»
( وزیری : اسطوره خاطره های ماندگار. حبیب مهرنیا. قم: بقیه العتره، ۱۳۸۵.ص ۳۱-۳۸)

دیدگاهتان را بنویسید

دیدگاه شما پس از تایید نمایش داده خواهد شد.
This site is protected by reCAPTCHA and the Google Privacy Policy and Terms of Service apply. این سایت توسط ریکپچا محافظت می شود و خط مشی رازداری و شرایط خدمات گوگل اعمال می شود.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *